خاطره دانشجویی...

	این نظر توسط پ.حاتمی در تاریخ 1392/06/27 و 9:56 دقیقه ارسال شده است
			اما خاطره من: ی بار سر کلاس آقای مناصیر ی صندلیو ور داشتن ک تکیه گاش شل بود....ایشون با این خیال باطل ک صندلی کامل تو دستشونه ب سمت مقصد در حرکت بودنننننن.... ک وقتی رسوندنش مقصد تازه فهمیدن فقط تکیه گاه تو دستشون مونده پاسخ : √ :

	این نظر توسط رضا در تاریخ 1392/06/22 و 14:29 دقیقه ارسال شده است
			یوسف جون تو داری قپی میای .بسه دیگه انقد قمپز در نکن.حالا بی قیف و قپی خاطراتت رو بگو .......بگو خب.

	این نظر توسط يوسف در تاریخ 1392/06/16 و 12:59 دقیقه ارسال شده است
			به علت بي جنبه بودن از گفتن خاطرات معذوريم پاسخ : √: بچه های مدیریت بی جنبه ندارن... دوست ندارید تعریف کنید... گردن جنبه بقیه نندازید...

	این نظر توسط رضا در تاریخ 1392/06/12 و 21:58 دقیقه ارسال شده است
			خاطره من از ترم اوله اینه که یه روز که منو فرشید و یوسف در حال ورود به کلاس بودیم همین که جلو تر از اونا خاستم برم داخل فرشید گفت خانما مقدمن...منم پس از اندکی تامل دیدم که راس میگه....اونوقت بود که به حالت افقی پرتش کردم توکلاس و فکر کنم بایکی از هم کلاسیا برخورد کرد و البته از فرشید که نه(چون حقش بود) از اون هم کلاسی عذر میخام. پاسخ : √ : جالب بوووووود

	این نظر توسط فرشید در تاریخ 1392/06/12 و 21:40 دقیقه ارسال شده است
			یه روز که داشتم میومدم تو کلاس سرمو گرفتم بالا که ادای شما رو در آورده باشم که بچه ها زدن جلو پام

	این نظر توسط رضا در تاریخ 1392/06/12 و 16:35 دقیقه ارسال شده است
			بابا فرشید برو یه دکمه پ واسه کیبردت بگیر چه وضعشه آخه...؟؟؟؟

	این نظر توسط پورنصرت در تاریخ 1392/06/12 و 2:45 دقیقه ارسال شده است
			ناراحت نمیشم ... ادای چی منو؟

	این نظر توسط فرشید در تاریخ 1392/06/11 و 22:06 دقیقه ارسال شده است
			من بهترین دورانم ترم اول با سجاد صالحی بود سر کلاس روانشناسی چند بارم ادای خانم ÷ور نصرتو در اوردم یادش بخیر چقد خندیدیم خانم ÷ور نصرت ناراحت نشی ها

	این نظر توسط پورنصرت در تاریخ 1392/06/11 و 17:21 دقیقه ارسال شده است
			کی یادشه اون روز که اومدم سرکلاس زبانتون شیطونی کردم خوردم زمین؟؟؟؟؟؟؟؟

	این نظر توسط کولاک در تاریخ 1392/06/11 و 15:15 دقیقه ارسال شده است
			برا بقیه نمیدونم اما...کلاسای ریاضی (1) و فارسی عمومی خیلی برای من خاطره انگیز بود . . . . یکی از خاطرها مربوط میشه به وقتی من ترم اول رفتم برای حل تمرین ریاضی و در حال حل تمرین گوشیم زنگ خورد!!!! بعضیا خُب غش کردن از خنده....