loading...
بچه های مدیریت 91 ایلام
کولاک بازدید : 28 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (6)

من حسینم ، پناهیم .
خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش ، همه ی عشقاش ، همه ی درداش ، تنهاییاش …..
وقتیم نبودم ، مال شما .

” حسین پناهی “

 

آوار رنگ
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
” حسین پناهی “

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط يوسف در تاریخ 1392/05/14 و 23:29 دقیقه ارسال شده است

شب در چشمان من است...
به سياهي چشمهايم نگاه كن.
روز در چشمان من است...
به سفيدي چشمهايم نگاه كن.
شب و روز در چشمهاي من است...
به چشمهايم نگاه كن.
پلك اگر فرو ببرم جهاني در ظلمات فرو خواهد رفت.
(حسين پناهي)
پاسخ : آفتاب آمد دو چشمم باز شد
باز تکرار همان تکراره ها
چند و چون و کی کجا آغاز شد
پرسش صدباره ی صدباره ها

دیدگانم پر ولی دستم تهی
من نمی دانم کجایم کیستم
آتش حیرت به جانم ریختی
من خلیل آزمونت نیستم

مرگ شرط اولین شمع بود
از برم افسانه ی پروانه را
بر ملا شد راه می خانه دریغ
از چه می بندی در می خانه را

تا بسازم شیشه ی چشمان خود را آینه
خون دل را جیوه کردم سالها
حالیا از دشت رنگ گل درا
زلف خود را شانه زن در چشم ما


یادگار (به مناسبت سالگرد درگذشت حسین پناهی)

این نظر توسط منتیان در تاریخ 1392/05/14 و 18:10 دقیقه ارسال شده است

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*

این نظر توسط موسوی در تاریخ 1392/05/13 و 18:17 دقیقه ارسال شده است

جالب بود...ممنون

این نظر توسط پورمرادی در تاریخ 1392/05/13 و 16:43 دقیقه ارسال شده است

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت :پسته لال سکوت دندان شکن است(حسین پناهی)
پاسخ : چراغ
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت

این نظر توسط اسدی در تاریخ 1392/05/13 و 13:51 دقیقه ارسال شده است

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندكی سكوت...

پاسخ : به آتش نگاهش اعتماد نکن
لمس نکن!
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند!
،به سرزمینی بی رنگ
بی بو و ساکت!
آری
، بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو
اگر خواستار جاودانگی عشقی!

این نظر توسط اسدی در تاریخ 1392/05/13 و 13:49 دقیقه ارسال شده است

من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم !


دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم !


قانون را دوست دارم

ولی از پاسبان ها می ترسم !


عشق را دوست دارم

ولی از زن ها می ترسم !



کودکان را دوست دارم

ولی از آئینه می ترسم !


سلام را دوست دارم

ولی از زبانم می ترسم !


من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!


من می ترسم...
پاسخ : بـــــــــا بـــــــــا...
همه این کارن...
مرسی


کد امنیتی رفرش
درباره ما
قابل توجه دانشجویان محترم با استعانت از خدا و امام عصر(عج) این وبلاگ با نام بچه های مدیریت 91 ایلام با کمک دوست خوبم آقای پژمان دلاور راه اندازی شد... امید است با استقبال شما دانشجویان محترم در ارسال مطالب اینجانب را یاری فرمایید...سعی بر این است با کمک شما مطالب سایت هر روز بروز رسانی شود. هدف از این وبلاگ اطلاع رسانی و پر کردن اوقات فراغت شما دانشجویان محترم است... با تشکر مدیــــریــت وبــلاگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 409
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 125
  • بازدید کلی : 6,118
  • کدهای اختصاصی